يه وقت هاي حس خلا ميکنم
حس ميکنم خالي م از هر حسي
يه جور حس بي وزني
بي تفاوتي
نميدونم ميخام به کجا برسه در نهايت
ولي فرقي نداره.اصلا نتيجه مهم نيس
هيچي مهم نيست
انگار که مرگ راه حل اتمام اين دنياي خاکستري باشه
درد نوشت :اين بار سياوش از آتش نيرنگ سودابه بسلامت بيرون نمياد و شايد مرگ سياوش نفريني بشه بر زندگي سودابه ها و اتشي که اون ها رو هم خاکستر کنه
و تو هر طرف كه باشى؛
نگاه من؛
فكر من
و مسير من همانجاست .
تو بگو قله ى قاف؛
تو بگو قطبِ جنوب؛
من و عشق و جانم باهم مى آييم سمتِ تو؛
اصلاً بگو خودِ دركِ جهنم!
مى آييم .
براى تو ؛
عطرت؛
لبخندت؛
براى چرخ زدن در آوازت .
بايد مُرد!
آمدن آنقدر ها هم عجيب نيست.!
درباره این سایت